جدول جو
جدول جو

معنی تیک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

تیک زدن
ضع علامةً
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به عربی
تیک زدن
Tick
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تیک زدن
faire tic-tac
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تیک زدن
チクタクする
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تیک زدن
ticken
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تیک زدن
тикати
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تیک زدن
tykać
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تیک زدن
发出滴答声
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به چینی
تیک زدن
fazer tique-taque
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تیک زدن
fare tic tac
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تیک زدن
hacer tictac
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تیک زدن
tikken
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به هلندی
تیک زدن
똑딱거리다
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به کره ای
تیک زدن
ตีระฆัง
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تیک زدن
berdetak
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تیک زدن
टिक करना
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به هندی
تیک زدن
לתקתק
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به عبری
تیک زدن
ٹک ٹک کرنا
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به اردو
تیک زدن
টিক করা
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تیک زدن
piga kidude
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تیک زدن
тикать
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به روسی
تیک زدن
tık tık sesi yapmak
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
در اصطلاح لوطیان در سینه زنی بی آهنگ زدن یکی ازمردم دسته. غلط به سینه زدن که خارج از آهنگ یکنواخت دیگر سینه زنان باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مکیدن. مک زدن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ دَ)
تیر انداختن. به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن:
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را.
سعدی.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم.
سعدی.
آن را که تو دوست بیش داری
کس تیر جفا زدن نیارد.
سعدی.
، حباب بالا دادن مایعی جوشان. حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد
تیر زند بی کمان و سخت بکوشد.
منوچهری (از یادداشت ایضاً).
به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَدَ)
بالا آمدن آبله های دیگ جوشان. (ناظم الاطباء) ، جاری شدن خون از زخم. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (بهار عجم) :
ز خونی که تیرک زد از فرقگاه
یلان را برافروخت پرّ کلاه.
هاتفی (از آنندراج).
، درد کردن. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
تیغ نهادن در قومی. شمشیر زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن:
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.
فرخی.
تیغ بباید زدنش بر جگر
هر که زبانش دگر و دل دگر.
انوری.
ساعد و کف جاودان تیغ نهفته می زند
گوش کجا که بشنود نالۀ زار خامشان.
سعدی.
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی.
سعدی.
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.
سعدی.
، با کارد و تیغ و قمه خراشیدن سر در عاشورا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عملی که به عاشورا می کردند، با زدن تیغ بر سر خود، عزاداری حسین بن علی و شهداء کربلا را، جراحت وارد آوردن با تیغ، چنانکه حجام برای بیرون کردن خون از تن. شرط. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به معنی طلوع کردن ماه و آفتاب و کوکب. (انجمن آرا) (آنندراج). اولین اشعۀ خویش نمودن خورشید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اولین اشعه افکندن هر چیز نورانی چون خورشید و ماه و ستاره و صبح و جز اینها:
دستی از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی مروزی.
چو روزی که بودش به خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بزد صبح خرد تیغ از شب جهل
دلم بفروخت چون از مهر خاور.
ناصرخسرو.
خورشید چون ز کوه زند تیغ بامداد
گوئی که روی خاک همه زعفران گرفت.
معزی.
اگر باد و برف است و باران و میغ
وگر رعد چوگان زند، برق تیغ.
سعدی.
دی دلبرم رسید چو زد آفتاب تیغ
با روی همچو آتش و در کف چو آب تیغ.
جامی کاتب (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، نیشتر زدن. (ناظم الاطباء) :
از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز.
حافظ.
، در تداول، به معنی گرفتن پولی از کسی بظاهر، قرض را و به باطن، نپرداختن آن
لغت نامه دهخدا
تصویری از میک زدن
تصویر میک زدن
مکیدن مک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی باریک، تیر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک زدن
تصویر تک زدن
دست بر کنار تخته نرد که کعبتین درست بنشیند، هر قسم زدن (عموماً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیک زدن
تصویر جیک زدن
((زَ دَ))
اعتراض کردن
جیک کسی در نیامدن: جرئت اعتراض نداشتن، تحمل کردن و هیچ نگفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
((رَ. زَ دَ))
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیغ زدن
تصویر تیغ زدن
((زَ دَ))
دمیدن آفتاب، از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تلکه کردن، شمشیر زدن، مجروح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد